یادی از علی اکبر صارمی - گفت و گوی علی کیافر با علی اکبر صارمی

Kiafar

یاد آموزگار و یار با ارزش

علی کیافر.معمار و شهرساز ،استاد برنامه‌ریزی و طرح جامع فضاهای آموزشی دانشگاه کالیفرنیا – ریورساید

من از سال ١٣٥٤ دکتر علی‌اکبر صارمی را می‌شناختم. هر دو در دفتر مهندسین مشاور علی سردارافخمی کار می‌کردیم. او که فارغ‌التحصیل رشته معماری دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود، بعد از پایان دوره دکترای معماری از دانشگاه پنسیلوانیا به ایران برگشته بود. من دانشجوی جوانی که آموزش دانشگاهی و تجربه کار حرفه‌ای را به جلو می‌برد و او شاگرد لویی کان بود و بسیار از او یاد می‌کرد و نقل‌قول...

هر دو هم در دورانی که من در آن دفتر بودم روی پروژه دانشگاه صنعتی اصفهان که قرار بود شاخه جدید دانشگاه آریامهر آن زمان (دانشگاه شریف امروز) باشد کار می‌کردیم؛ هرکدام روی بخشی از پروژه به علت مقیاس بزرگ آن. او مسئول طراحی چند ساختمان دانشگاه اصفهان بود و من در طراحی و اجرائی‌کردن نقشه‌های ساختمان‌های دیگر همان دانشگاه شرکت داشتم. با اینکه ١٠ سالی از من بزرگ‌تر بود، با هم دوست شدیم. علاوه بر گفت‌وگو‌های زیاد در دفتر به‌ویژه درباره معماری در غرب و آموزش آن در آمریکا، او بود که به علاقه تازه‌پاگرفته من برای ادامه تحصیل در خارج بسیار افزود. چند بار گفت باید بروی و دنیا را و معماری را از دید دیگران بینی و تازه بدانی که باید خیلی آموخت؛ نقش آموزگار و مشوق را به‌خوبی بلد بود. من بار‌ها به خانه او و ویلای او در نوشهر رفتم. روی زمین مشترکی با همکار معماری در همان دفتر سردارافخمی، هرکدام یک ویلای جداگانه طراحی کرده و ساخته بودند. ویلای او به‌خاطر فرم مدرن و حجم زیبایش برای هر بازدیدکننده‌ای جذابیت داشت، درعین‌حال که بیش از هرچیز مقایسه‌ای با ویلای معمار دیگر که کار ساده ولی با قابلیت استفاده بیشتری و در دید چشم بود مطرح می‌کرد. همان ویلا بود که او با مهربانی در اختیار دوست و هم‌دانشکده‌ای من که او نیز در همان دفتر سردارافخمی کار می‌کرد، گذاشت که روز بعد از ازدواج این دوست من - که علی صارمی با او هم دوست شده بود- با همسرش که او هم معماری از آمریکا برگشته بود برای «ماه عسل» به آنجا بروند. با دعوت زوج جدید که هر دو از دوستان نزدیک‌مان بودند برای پیوستن به آنها در ماه عسل‌شان که قرار بود فقط سه روز باشد، من و دو دوست دیگر به ویلای نوشهر علی صارمی رفتیم. در آنجا بود که دیدم ١٢ نفر همه یا معمار یا شاغل در دفتر‌های معماری هوار عروس و داماد شده‌اند. جالب اینکه صارمی با کمال میل ویلای خود را در اختیار این گروه که می‌دانست بیش از ١٠ نفر خواهند بود، گذاشته بود بدون اینکه خودش در آنجا حضور داشته باشد؛ مهربانی را به‌خوبی بلد بود.   دو سال بعد که دو سالی قبل از انقلاب بود، من ایران را به مقصد آمریکا برای ادامه تحصیل ترک کردم. بعد از انقلاب او مهندسین مشاور سردارافخمی را ترک کرد و دفتر معماری خود را بنیاد گذاشت. دیگر ندیدمش تا چند سال پیش که به لس‌آنجلس می‌آمد؛ اما من همان روز که او به شهر محل اقامت من می‌رسید، عازم ایران بودم! فقط توانستیم دو ساعتی کوتاه با هم گفت‌وگو کنیم و از خاطرات مشترک یادی. تا مرا دید گفت «صبر کردی تا بعد از این‌همه سال من به شهر تو بیایم و آن‌وقت تصمیم گرفتی بگذاری بر وی ایران؟»، گفتم: «می‌روم سنگر را حفظ کنم». نکته را سریع گرفت و برگرداند به من که «آره، معماری اون سرزمین فقط به من و تو احتیاج داره! اگر هیچ‌کدوم اونجا نباشیم دیگه کار معماری لنگ می‌مونه!» - شوخی و خوش‌صحبتی را هنوز خوب بلد بود.  در آن دو ساعت با اشتیاق از هرچه می‌توانستیم حرف زدیم. عجب اینکه بسیاری از جزئیات مربوط به زمانی را که با هم در دفتر سردار بودیم و صحبت‌هایی را که با هم کرده بودیم، به یاد داشت. حتی به یاد من آورد آنچه را که سی‌وچند سال پیش به من گفته بود: «حتما برو خارج درس معماری را ادامه بده. خیلی چیز‌ها یاد می‌گیری» و حالا که فهمیده بود من در آمریکا طراحی شهری و شهرسازی خوانده‌ام، اضافه کرد: «خوشم اومد حرف منو را خوب گوش کردی!»؛ طعنه‌زدن دوستانه را هم در این مدت یاد گرفته بود.   دو ماه بعد در رابطه با کتابم که درباره دگرگونی‌های معماری و شهرسازی ایران در دوران مدرن است گفت‌وگویی مفصل- این‌بار تلفنی- با او داشتم. با کمال میل هر آنچه را پرسیدم پاسخ داد. حتی آن جایی که او را به چالش کشیدم، عقب ننشست، به‌ویژه هنگامی که پرسیدم با تمام علاقه‌اش به ایران، کجای کارش معماری ایرانی است؟ «ایرانیت» معماری او را - اگر به آن لزوم حضور چنین ویژگی در معماری امروز باور دارد- در کدام کار یا در کدام گوشه از طرح‌های او باید جست‌وجو کرد و دید؟ درباره معماری صحبت‌کردن و دفاع از نظرات و کارهایش را هم خوب بلد بود.  یادش بخیر؛ دیگر نیست، معماری که معماری و طراحی را دوست می‌داشت و در پیش‌بردن گفتمان معماری در ایران تلاش بسیار می‌کرد. عشق او به این حرفه در کارهایش و در فعالیت‌هایش بسیار نمایان بود. با شاگردان زیادی چه در محیط‌های دانشگاهی و چه در بیرون از آنها از معماری گفت و به آنها معماری آموخت، همان‌گونه که می‌گفت لویی کان با شاگردانش - و او- رفتار کرده بود؛ این را ٤٠ سال پیش به من گفته بود.  شاید از هر نکته‌ای بااهمیت‌تر اینکه همانند استادش هوشنگ سیحون که خیلی دوستش می‌داشت و برایش بس احترام قائل بود، عاشق ایران بود. استاد نتوانست در ایران بماند؛ ولی شاگرد که می‌توانست مانند بسیاری ایران را ترک کند و چون در خارج هم تحصیل کرده بود، امکان یافتن کار حرفه‌ای هم قطعا ‌داشت، در ایران ماند. با حجم درخور توجه کارهای معماری و طرح‌های خود علی صارمی جای خاصی در گستره معماری دوران ما برجا گذاشت.  نوشته زیر بخش کوتاهی از گفت‌وگوی بلند من با دکتر علی‌اکبر صارمی است، انسانی که معماری و هنر و موسیقی را می‌شناخت و به جزئیات توجه خاصی می‌کرد. این بخشی است که هم به او و هم به رابطه‌اش با سیحون ارتباط دارد و من آن را ویراستاری کرده‌ام. جای هردویشان در معماری ایران خالی خواهد بود.

گفت و گوی علی کیافر با علی اکبر صارمی

همیشه با سیحون در سفر بودیم

دکتر صارمی، شما در دهه ٤٠ در دانشکده معماری دانشگاه تهران درس خواندید، سال‌هایی که مهندس سیحون، رئیس دانشکده و شخصیت غالب بر فضای آموزش معماری است. شما هم یکی از شاگردان نزدیک به او بودید؛ هوشنگ سیحونی که درس‌خوانده بوزار پاریس است و پس از بازگشت به ایران نگرشش به معماری عمدتا معماری مدرن است، در آن سال‌های دهه ٤٠ به معماری بومی ایران توجه می‌کند و از بسیاری از جزئیات؛ مثلا معماری کویری و بناهای قدیمی کاشان، در کارها و طرح‌هایش استفاده می‌کند. می‌خواهم بدانم آموزش معماری به شما و نسل شما تا چه میزان براساس معماری مدرن بود و تا چه حد به روش آموزش معماری در قدیم اشاره یا ارتباط داشت؟

روش تعلیمات معماری در زمان ما با روش تعلیمات معماری سنتی کاملا متفاوت بود. معمار‌های قدیمی معمولا فرزند یک پدر بنّا بودند یا از یک خانواده بنّا آمده بودند. به‌طور سنتی و در محل، معماری یاد گرفته بودند یا حتی در زمان‌های به ما نزدیک‌تر معمار و شاگرد معمار از روی یک نقاشی ساختمان می‌ساختند. زمان قاجار جلوی معمار می‌آورند نقاشی‌هایی که ناصرالدین شاه از اروپا آورده را می‌گذارند و می‌گویند عین این بساز و او هم می‌سازد. در جاهایی هم از خودش هنری نشان می‌دهد و چیز‌هایی اضافه می‌کند. الان شما بروید کاخ شمس‌العماره، در حیاط به دیوارش نگاه کنید می‌بینید یک نقاشی که از اروپا آمده، معمار ما شبیه آن را ساخته. بعد هم کاشی‌کار آمده به ذوق خودش یک چیزهای خیلی بچه‌گانه، ولی بسیار زیبا از آن را کپی کرده، ولی نمی‌دانسته که این چی است. ندیده است. آن را کپی کرده و کار کرده است؛ یعنی یک نوع کار ترکیبی که درعین‌حال خیلی اولیه و معصومانه است. این یک کار ترکیبی است که ادامه پیدا کرده و آمده تا زمان پهلوی اول، رضاشاه، تا زمانی که ما خیلی معمارهای ازاروپاآمده داریم مثل پل آبکار و وارطان آوانسیان و دیگران که خودشان در اروپا تحصیل کردند، ولی معماران پیش از مدرن ایران هستند.

در زمان ما نحوه تعلیمات کاملا متفاوت بود با تعلیماتی که در قدیم استاد به شاگرد یاد می‌داد و می‌گفت مثل این بساز. یادگیری معماری ما روی کاغذ بود. آنجاست که تفاوت شروع می‌شود. من به‌عنوان دانشجویی که آمدم کنکور دادم، پدرم نه بنّا بوده، نه معمار بوده است. نه عموی من معمار بوده. آمدم به دلایلی در رشته معماری قبول شدم، بعد وارد آتلیه شدم. به من نمی‌گویند که برو آجر بینداز. می‌گویند آقا برو رو کاغذ بکش؛ یعنی من روی کاغذ معماری یاد گرفتم. درحالی‌که در زمان استاد قبلی کاغذ نبود، شاگرد می‌رفت سر ساختمان یاد می‌گرفت. این یک چیز واقعی است.

می‌توان گفت که مفهوم حرف شما این است که در زمانه شما - حتی دو دهه‌ای قبل از آن با ایجاد دانشکده معماری و سیستم آکادمیک رسمی دانشگاهی، آموزش معماری تغییر پیدا می‌کند. از تجربه عینی و لمسی بیشتر به تجربه فکری و تصوری می‌رسد.

شاید بله. تصور باید بکنی تا بتوانی بکشی، تا اینکه راندو بکنی. چون معماری مدرن است در آن سال‌ها، مسئله پلان برای ما مهم بود. فونکسیون مهم بود. استاد می‌آمد می‌گفت در پلان خانه شما، در آشپزخانه کجا. در یک خانه اتاق کار جای خود را دارد... اتاق بغل ناهارخوری باید چه باشد. توالت و هرکدام از اینها یک دیاگرام خاص خود را دارد، چون منطق دارد برای خودش. آن پلان و آن فونکسیون را استاد با ما صحبت می‌کرد. به همین جهت ارتباط مهندس سیحون با من ارتباط استاد اصفهانی در اصفهان با شاگردش نبود که می‌گفت این آجر را چگونه بچین، کاربندی کار کن. سیحون می‌گفت این فضا باید کنار آن فضا باشد. آن کوچک است، این بزرگ است. چیزهای خیلی عادی و مشخص، در روی پلان و احجام، آن فضا را ما خودمان درمی‌آوردیم. از سال‌بالایی‌ها هم یاد می‌گرفتیم و چون معماری هم در آن سال‌ها معماری مدرن بود، مسئله مکعب و دیوارهای صاف، همان‌جوری که فرانک لوید رایت و لوکوربوزیه و ریچارد نویترا کار می‌کردند که همه مجلات و کتاب‌هایشان آنجا بودند و ما هم از اینها استفاده می‌کردیم. این بود که این تعلیمات معماری ما به خودی‌خود یک چیزی بود که هیچ ارتباطی با تعلیمات معماری گذشته نداشت و برای ما نوع خاصی از تعلیمات معماری جدا از معماری قبل به وجود آمد.

و در ضمن نکته خیلی اساسی در هنر مدرن این است که شما کاری که می‌کنید می‌بایست متفاوت با کار دیگران باشد. ما ١٦، ١٧نفر در هر آتلیه بودیم. من خانه‌ای که می‌کشم با خانه‌ای که بغل‌دستی می‌کشد باید تفاوت داشته باشد. این یکی هم با آن یکی تفاوت داشته باشد. در صورتی که یک خانه اصفهانی وقتی می‌ساختند کارفرما می‌توانست بگوید عین خانه همسایه را بیا برای من بساز. برای اینکه اجزای معماری گذشته مشخص بود. ممکن است کمی کم و زیاد کند در تزئینات، بستگی به پولش و مساحت زمین دارد، ولی برنامه ساختمان مشخص بود؛ یعنی هم‌زمان بودند معمار و کارفرما می‌توانستند نشان دهند که من عین این را می‌خواهم بسازم ولی در معماری مدرن ما باید اصلا یک کار دیگر می‌کردیم؛ یعنی کاملا در حال خلاقیت بودیم. بدون اینکه خودمان بدانیم ما می‌بایست کاری که می‌کردیم کاری جدید باشد و این کار جدید حالا ممکن بود کله‌معلق بزنیم، هر کاری دلمان بخواهد بکنیم، ولی نبایست کار تکراری بکنیم. حتی اگر یک مدرسه طراحی می‌کردیم، پلان یک مدرسه در سال دیگر باید از کار خودمان در سال قبل هم متفاوت می‌بود. من نمی‌توانستم کار سال گذشته خودم را دوباره عین همان نماها بگذارم. این یعنی یک نوع تغییر. حالا اسمش را بگذارید خلاقیت یا هر چیز دیگر. این به‌عنوان عرف در هنر مدرن قبول شده بود و الان هم هر نقاشی که کاری می‌کند، باید کارش متفاوت با کار قبلی خودش باشد.

در دورانی که شما تحصیل می‌کردید، آیا به هیچ نوعی به شما ارزش‌ها یا حداقل نمونه‌های معماری سنتی ایرانی را یادآوری می‌کردند و اصولا شما را با مبانی و ویژگی‌های معماری بومی و قدیم آشنا می‌کردند با این دید که در کارهایتان آنها را در نظر بگیرید با اینکه کار شما در چارچوب معماری مدرن است؟ یا اینکه چون الان دوران مدرن است آموزش معماری به شما اصلا هیچ ارتباطی با معماری دوران قدیم نداشت؟

ما یکی از تنها دوره‌هایی بودیم که من شخصا بسیاربسیار شانس آورده بودم برای اینکه با مهندس سیحون بودم. ما ماهی اقلا یک‌بار سفر می‌کردیم و کروکی می‌کردیم. اگر کتاب کروکی‌های من را ببینید از سال ٤٣ و ٤٤ کروکی‌های من آنجاست و کروکی‌های خود سیحون هم هست. با هم می‌رفتیم. گروه‌هایی داشتیم و دائما ما در سفر بودیم. معماری ایران را ترسیم می‌کردیم. این ترسیمات بیشتر دست ما را قوی می‌کرد که می‌توانستیم وقتی طراحی می‌کنیم ذهنمان را بیاوریم روی کاغذ، ولی هیچ راهی نبود که ما معماری ایران را در طراحی خودمان بیابیم و ترکیب کنیم. اینها مسائلی بود که امکان آموزشی نداشت و دیگر اینکه شما هم خودتان معماری خوانده‌اید و معمار باسابقه و بادانشی هستید، می‌دانید که معماری مدرن یکی از ارزش‌هایش این بود که ضدتاریخی بود. در مدرسه باوهاس بود که برای اولین‌بار درس تاریخ هنری تدریس نمی‌شد. اصلا می‌گفتند ما نمی‌خواهیم این گذشته را. البته می‌دانید که در بوزار تدریس می‌شد، ولی در باوهاس نه. فرض کنید می‌آمد هارمونی، ریتم، چگونه نقطه تبدیل به خط می‌شود تدریس می‌کرد؛ تدریس اینکه چگونه فرم‌های آبستراکت با هم ترکیب می‌شوند، تدریس کار موندریان که چگونه چیزهای هندسی با هم ترکیب می‌شوند؛ یعنی یک هنر کاملا آبستراکت و انتزاعی و چون وارد حوزه آبستراکت می‌شوید اصلا تاریخ را می‌گذارید کنار و اصلا هنر معماری مدرن که بیشتر از نقاشی مدرن نشئت گرفته بود و ریشه آن در نقاشی مدرن است، خوب ضدتاریخی بود و می‌گفتند ما نقش تاریخی نمی‌کنیم. بنابراین اصلش در این بود که شما از تاریخ استفاده نکنید. حالا در ایران ما چون این را خیلی نمی‌دانستیم، فکر می‌کردیم کمبودی هست. چون خودمان هم درس تاریخ هنر نخوانده بودیم و نداشتیم به آن صورت. یک تاریخ هنر کلی داشتیم که دکتر مقدم می‌آمد به ما درس می‌داد درباره هنر پیش از مدرن، اسلام، مصر، چین و هند. کلا یک مقدار اطلاعات بود و در حد آموزشی که به درد پروژه‌ ما بخورد نبود.

یعنی این جدایی از تاریخ موجی بود که به وجود آمد و ما هم به‌خودی‌خود چون معلمان ما تحصیل‌کرده‌های آنجا بودند و سیستم آموزشی‌مان هم سیستم آکادمیک آنجا بود؛ یعنی به ما می‌گفتند از آن سیستم پیروی کنید، ما هم همان کار را می‌کردیم و آن سیستمی که ما پیروی می‌کردیم اولش بوزار بود از ١٣٢٠ تا ١٣٢٨ که خود آندره گدار بود و وقتی او رفت، بعد از آن در زمان فروغی و سیحون که شدند مسئولان دانشکده، سیستم شد کاملا معماری آبستراکت و انتزاعی. این معماری دیگر تاریخ ندارد، شما هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید، ولی نیاز ندارد بگویید مال صفوی است، مال معماری سبک شیراز است یا مال سبک اصفهان است. این گذشته معماری است. اصل بر این بود که تاریخ را بگذاریم کنار، حالا هرچه می‌خواهد باشد.

این است که آموزش ما پروژه‌های آبستراکت بود. ما هم که این کار را انجام دادیم و وقتی آمدیم بیرون، با همان سیستم کار کردیم.

منبع : روزنامه شرق 1 و 2